داستان طلبه ها و مرده


یک روز چند عالم و طلبه برای دید و بازدید عید نوروز به مکانی سفر میکنند . در آنجا یک قبرستان بود . و آنها تصمیم میگیرند که بروندآنجا برسر قبر ها فاتحه بفرستند . همین جور که آنها مشغول دعا کردن بودند یکدفعه یکی از آنها به تمسخر به یک قبر لگد میزند ومیگوید : ای مرد ایام عید است نمیخواهی که به ما عیدی بدهی . ناگهان صاحب قبر فریاد زد : البته ! سه شنبه ی هفته ی بعدهمه مهمون من .آنها که ترسیده بودند و  فکر میکردند که میخواهند بمیرند دنبال وصیت نامه و ..... کار های مردنشان بودند کهسه شنبه فرا رسید . 

آنها با خود گفتند که شاید منظور او از مهمانی مردن نبوده نبوده باشد . پس رفتند سر همان قبر و دریچه ای باز شد و آنها را داخل خودبرد .

صاحب قبر همانجا نشسته بود و از آن ها پذیرایی کرد . میوه هایی که نظیر آن ها را در دنیا ندیده بودند وشیرینی ها و خدمتکاران و قصر های مجلل همه چیز در آنجا  بود.

طلبه ها گفتند تو چه کار کردی که به این مقام رسیدی ؟  

او پاسخ داد : من قصاب فلان محل بودم که هیچگاه کمفروشی نمیکردم و نمازم را اول وقت میخواندم . برای همین خداوند در بهشت بهمن همچین مقامی عطا کرده .

سپس طلبه ها از او خداحافظی کرده و به دنیا برگشتد.


آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: